Friday, February 11, 2011

من و پرنده ها

این شهر پرنده زیاد داره. از عقاب گرفته تا پرنده های کوچکی که اسمشون رو نمی دونم. پنجره ی آشپزخونه و بالکن کوچکش, رو به یک نورگیر بزرگ باز می شه. این نورگیر محل رفت و آمد و زندگی کبوترهاست. فکر کنم به خاطر زیاد بودن عقاب ها اینجا احساس امنیت می کنند.

راستش من اصلا از پرنده ها خوشم نمی یاد. این موضوع رو به کسی نمی گم برای این که چند بار که گفتم همه تعجب کردند و مثلا پرسیدند یعنی تو به پرنده ها غذا نمی دی؟ لابد فکر کردند این دیگه چه جور آدمیه که از این موجودات کوچک و دوست داشتنی خوشش نمی یاد! تو مدت اقامت تو این شهرمرتب سعی کردم با این موجودات بتونم همزیستی داشته باشم. ولی واقعا فکر می کنم کجای این موجودات دوست داشتنیه؟ صداشون که سردرد آوره. قیافشون که از نزدیک خیلی بده با اون چشای بیروح ورقلمبیده. پرهاشون که همش می ریزه و همه جا رو کثیف می کنه. هر بار پرهای ریخته شده رو می بینم یاد یکی از این بیماریهای عجیبی که به انسان منتقل می کنن می افتم. خراب کاریهاشون رو هم که نگو. مجبور شدم یه چاقو مخصوص برای پاک کردن این خراب کاریها بذارم کنار و هر روز این کثافتها رو تمیز کنم. باور کنید کلی سعی کردم که وقتی پشت پنجره دارن به سر و کله ی هم می پرن نترسونمشون ولی واقعا گاهی به ستوه می یام.

 اعتراف می کنم که حالا بیشتر از قبل از پرنده ها بدم می یاد و فکر می کنم اصلا نباید نزدیک محل زندگی انسان باشن. این موجودات فقط باید تو آسمون پرواز کنن و تو از دور نگاشون کنی و یا فوقش از اون عکسهای کلیشه ای ازشون بگیری. عکسی که چندتا پرنده رو در حال پرواز تو آسمون نشون می ده.


-عکس از اینترنت



No comments:

Post a Comment