فکر می کنم خونه ی هر کس شخصیتش رو به خوبی منعکس می کنه. مثلا کسی که از مبل های کلاسیک با بدنه و رویه ی براق و پرده های مجلل استفاده می کنه به نظرم نیاز به مطرح و دیده شدن داره.
کسانی که خونه رو با خورده ریزهای تزئینی پر می کنن معمولا آدمهای تنهایی هستند که این خلا تنهایی رو با شلوغی دور و برشون پر می کنند. این آدمها اگه هم در ظاهر تنها نباشند در باطن شدیدا احساس تنهایی می کنند.
آدمهایی که تو خونشون عکس از قدیم زیاد دارند گذشته شون رو خیلی دوست دارند و یه جورایی شاید در حسرت اون گذشته هستند برعکس کسانی که از گذشته اصلا عکس تو خونشون ندارند معلومه که از گذشتشون راضی نیستند.
بعضی ها خونشون پر از رنگه. با جسارت یک سری رنگ پرمایه رو کنار هم گذاشتند. مسلما این آدمها تو زندگی جسور و ریسک پذیر هستند. برعکس کسانی که از رنگهای خنثی و هارمونی زیاد تو تزئین خونه استفاده می کنند آدم های محتاطی هستند و تو زندگی اهل ریسک نیستند.
بعضی ها خونشون پر از رنگه. با جسارت یک سری رنگ پرمایه رو کنار هم گذاشتند. مسلما این آدمها تو زندگی جسور و ریسک پذیر هستند. برعکس کسانی که از رنگهای خنثی و هارمونی زیاد تو تزئین خونه استفاده می کنند آدم های محتاطی هستند و تو زندگی اهل ریسک نیستند.
کسانی که تو خونه شمع و آباژور زیاد دارند و از نورهای غیر متمرکز استفاده می کنند, آدمهای رمانتیک و حساسی هستند.
گاهی خونه ی طرف در ظاهر کاملا مرتبه ولی کمدها و کشوهاش کاملا به هم ریخته هستند و یا روی کابینت ها تمیز و مرتبه ولی توی یخچال خیلی بی نظم و کثیفه. این آدمها معمولا آدمهای توداری هستند و ظاهر و باطنشون یه جور نیست. منظورم اینه که معمولا احساساتشون رو از دیگران پنهان می کنند.
یه چیزهایی هم که دیگه خیلی مشخصه مثلا خونه ی بی نظم حتما صاحب بی نظمی هم داره و یا کثیفی بعضی از خونه ها نشون می ده که اون آدم علاوه بر بی نظمی خیلی هم تنبله.
دهها مثال این طوری می تونم بزنم. در عمل هم این رابطه ی بین خونه و صاحب خونه برام اثبات شده. یعنی این جوری بگم که وقتی با یک نفر آشنا می شم هر چقدر هم که با طرف رفت و آمد کنم و بیرون برم و اون خونه ی من بیاد تا وقتی که خونه اش رو ندیدم احساس نمی کنم که خوب شناختمش. این وسط وقتی خونه ی طرف می ری نوع پذیرایی, ظرفهایی که انتخاب کرده و حتی غذاها, نوشیدنی ها و تنقلاتی که انتخاب کرده هم کمک می کنه طرف رو بشناسی. مثلا کسانی که حتی بعد از چند برخورد چندین نوع غذا درست می کنند اصلا آدمهای راحتی نیستند و تو رابطه باهاشون باید مرزهایی رو رعایت کنی. یا کسانی که با وجود این که از ذائقه ی مهمونشون خبر دارند باز هم غذایی رو که فقط خودشون دوست دارند درست می کنند آدمهای خودخواهی هستند.
اینا رو گفتم که بگم به نظر من روح آدمها تو خونه شون دمیده می شه. برای تغییر توی عادت های بد شخصیتی می شه از تغییر تو خونه شروع کرد. شاید برای همین رسم قشنگ خونه تکونی بین ایرانیها وجود داره.
پاراگراف های دوم و سوم و ششم، در مورد بنده صدق می کنند.این پست را در روزهایی دارم می خوانم که خیلی زیاد دارم به خودم فکر می کنم و شب و روز خودم را برای تمام آن کارهای کرده و نکرده ام سرزنش می کنم.
ReplyDeleteشما روانشناس خوبی هستید. آیا می توانید به من کمک کنید از این باطلاقی که در آن هستم خودم را یک کمی بکشم بیرون ؟ منظورم پیدا کردن پاسخ های دشواری است که سالهاست با انها دست و پنجه نرم می کنم.
فکر خودتان را البته زیاد مشغول نکنید، تنها یک درخواست ساده است.نشد هم نشد ! فدای قلم شیوا و بیان جذابتان !
ممنونم از شما. متاسفانه من روانشناس نیستم و چیزهایی که می نویسم بیشتر از روی تجربه ی شخصی و احساسات خودمه. ولی اگر بتونم کمکی به شما بکنم خوشحال میشوم.هرچند که خیلی بهتره که از متخصص و یا حداقل کسی که شما رو به خوبی بشناسه کمک بگیرید
ReplyDeleteممنون از پاسخ شما.
ReplyDeleteیک لحظه احساساتی شدم و آن درخواست را توی کامنتم مطرح کردم.خواهش احمقانه ای بود. ببخشید
پیشنهاد شما خوب است، من دوستان زیادی دارم که هرکدامشان فکر می کنند صمیمی ترین دوست من هستند.همه درد دلهایشان را، ناامیدی ها و زخم هایشان را پیش من می آورند.من راهنمایی شان میکنم.به آنها امید می دهم و سعی می کنم گوشه یی از گرفتاری هایشان را درست کنم
آنها اما نمی دانند که من خودم با تاریکی ها وسیاهی ها و ناامیدی های زیادی در درون خودم می جنگم.خانواده و دوستانم،فکر می کنند من آدمی هستم که خیلی اعتماد به نفسم بالاست،قوی هستم و آرامش خاطر دارم.شو خی ها و خنده های همیشگی من را می بینند اما از آن چیز ها که دارند ذره ذره روحم را می خورند بی خبر هستند. از این دو گانگی عذاب آور خسته شده ام.دوست دارم یک روز با غریبه ای که اصلا من را نمی شناسد و هیچ نوع تصوری درباره ام ندارد،بنشینم و هر چه دل تنگم می خواهد بازگو کنم.از روانشناسانی که یک مجموعه کلیشه های دستمالی شده را مدام تکرار می کنند.بیزارم.دوست ندارم مانند بیماری که از افسردگی رنج می برد باهام برخورد کنند.در دهلیز های تو در توی روح بیمار من چیزهایی عمیق تر از افسردگی پنهان شده اند
باز هم ممنون از توصیه شما.نمی خواستم فضای وبلاگ تازه شما را با این جور حرفها تیره و تار کنم.وانگهی در شرایط این روزهای ایران صحبت کردن از درد های شخصی واقعا نشانه خودخواهی است
مشکل شما رو درک می کنم و با وجود وضع ایران باز هم به نظرم کاملا حق دارید که نگران دردهای شخصی خودتون باشید. در صورتی که خواستید با من صحبت کنید لطفا ایمیل بذارید
ReplyDeleteممنون که اینجا رو خوندید و کامنت گذاشتید