Friday, February 4, 2011

دفتر خاطرات قدیمی

حدود یک سال پیش از شر دفتر خاطرات قدیمی خلاص شدم. می گم خلاص شدم برای اینکه هم باید قائمش می کردم و هم این که وقتی می خوندمش یاد خاطرات بدی از یه قسمت بد زندگیم می افتادم. مرور این خاطرات برام مثل سم می موند. باعث می شد تا چند روز به هم بریزم.

قبل از اسباب کشی مشغول بیرون ریختن آشغالها بودم. از لباسها شروع کرده بودم. با این که این عادت رو دارم که هر چند ماه یک بار از لباسهام کم می کنم ولی این دفعه فرق می کرد. قرار بود یه مدت از کشور خارج بشوم و خونه ی جدید هم خیلی کوچکتر از اون خونه بود. تا می تونستم از لباسها کم کردم. به کشوها رسیدم. یه عالمه خاطره توی تک تک اشیائی که از کشو بیرون می اومد پنهان شده بود. یه کارتون کوچیک گذاشتم کنارم. فقط اون بخشی از یادگاری ها رو توی اون کارتون گذاشتم که با دیدنشون حال خوبی پیدا می کردم. بقیه از جمله همون دفتر خاطرات همه رفتند توی سطل زباله. خیلی راحت از شر خاطرات بد خلاص شدم. احساس کردم که سبک شده ام. انگار همه اون خاطرات توی یه چمدون بودند و من همش اون چمدونو با خودم این ور و اون ور می بردم. شونه هام درد گرفته بودند. آخیش الان هم بعد از گذشت یک سال از به خاطر آوردنش شاد می شم.

حالا توی اون خونه ی کوچیک فقط یه کارتون هست پر از خاطرات خوب.  با این کار همه ی افکار ناراحت کننده از ذهنم پرکشیدند. هر وقت برگردم با اشتیاق می رم سراغ خاطرات خوبم...

No comments:

Post a Comment