Saturday, February 19, 2011

ترس

زمانی که مدرسه می رفتیم همیشه جوری باهامون رفتار می کردند که انگار مجرمیم. وقتی از جلوی یک ناظم رد می شدیم قلبمون تاپ تاپ می کرد که الانه به قد شلوارو کش مقنعه گیر بده. اگه همون موقع کمی شلوار بالا می رفت و جوراب فسفری معلوم می شد حتما باید دفتر می رفتی و سروکارت به مدیر مدرسه می افتاد.

چند بار منو از صف کشیدن بیرون که چرا گونه هات سرخه؟!!! آخه خوب معلومه که گونه های یه دختر نوجوان هیجان زده باید سرخ باشه. دستمال رو روی گونه هام کشیدند و از این که رنگی نشد تعجب کردند.

الان می فهمم چرا با ما این طور رفتار می کردند. احساس ترسی که در زمان نوجوانی با آدم همراه می شه هیچ زمانی بیرون نمی ره. این احساس ترس باعث می شه نسبت به هیچی اعتراض نداشته باشی. هدف این بوده ولی این روزها بهم ثابت شده که نتونستند به این هدف برسند و از این بابت خیلی خوشحالم.

No comments:

Post a Comment