Saturday, February 12, 2011

لبخند و دردسر

می تونم بگم در نود درصد مواقع زندگی, لبخند به لب دارم. تو خونه بین نزدیکانم, بین دوستان, در محل کار و حتی موقع خرید. وقتی کار قبلی رو ترک کردم موقع خداحافظی با همکارانم از چند نفر شنیدم که برای این که از این به بعد لبخند منو نمی بینند ابراز ناراحتی می کنند. این خصوصیت باعث شده که همه فکر کنند خیلی آدم خوش اخلاق و مهربونی هستم. خودم می تونم بگم گاهی خوش اخلاقم و گاهی بداخلاق ولی چون خیلی رعایت دیگران رو می کنم خوش اخلاق به نظر می یام و چون تودار هستم خیلی ها متوجه ناراحتی  من نمی شن پس نتیجه گیری می کنند که خیلی خوش اخلاقم! و می تونم بگم که اصلا بدجنس نیستم ولی این که مهربون هستم رو نمی دونم.

 حالا تا اینجا هیچ مشکلی نیست تا وقتی که می رسیم به اون ده درصد مواقعی که لبخند به لب ندارم. اینجاست که مشکل من شروع می شه. ممکنه هیچ مسئله ای نداشته باشم ولی خوب آدم که همیشه حوصله ی لبخند و شادی رو نداره. طرف فکر می کنه من ازش ناراحت  هستم و یا یک مشکل یا دلخوری بزرگ دارم و در این زمانه که می شنوم که فلانی گفته چرا من عصبیم یا اون کاری کرده که من ناراحت بشم و یا از این جور حرفها. بابا خوب من نمی خوام همیشه لبخند بزنم خوب مگه زوره؟ من هم خسته می شم. من هم ناراحت و کلافه می شم. اصلا بی حوصله ام و دلم می خواد اخم کنم. واقعا چرا باید همیشه بخندم؟ نه واقعا چرا؟! و این ماجرا همچنان ادامه دارد...

No comments:

Post a Comment